دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

دختر کوچولوی مامانی، دلسا

بدون عنوان

عشق من نفسم امروز خیلی بیداری کشیدی.اصلا نمیخوابیدی.یعنی دوروزه اینطوری شدی.تا شیر میخوردی غرق خواب میشدی تا میذاشتیم زمین چشماتو ور قلمبیده میکری و دوباره زبونت بیرون و دوباره روز از نو و روزی از نو.امروز باد گرم بود.با ماشین رفتیم بیرون اما بابا حامد کلی میترسید که نکنه پاشی.رفتیم گوشت بخریم یهو پا شدی اومدم پشت واست لالایی خوندم خوابیدی.دوست دارم شب که اومدیم خونه داشتم واقعا بیهوش میشدم.ساعت ده شیر دادم تو که تا دو ساعت به من میچسبیدی بهت گفتم دلسا به خدا دارم بیهوش میشم نمیشه زود بخوابی.فدات شم نیم ساعت نشد که تا 5 صبح خوابیدی.عاقل من ...
13 مهر 1392

حموم روز چهل روزگیت

مامانی امروز حموم رو چهلمت رو کردیم.انشاالله همیشه سالم باشی.امروز هوا خیلی سرد و بارونی و بادی بود.مامانی ساعت ده اومد.داشتی شیرمیخوردی.دادم بغلش کلی باهات بازی میکردو تو هم کلی میخندیدی واسش عزیزم.ببخش من زیاد بلد نیستم باهات بازی کنم..آخه تقصیرم ندارم.سیر سیرم هستی تا از یه فرسخی چشمتبه من میوفته زبونت و دادت در میاد.میترسم شیر زیاد اذیتت کنه و از طرفی هم میترسم هنوزگشنه باشی.ناراحت میشم چون نمی فهمم کلامتو.یک ساعت با مامانی بازی کردی و رفتی حموم.ازت فیلم برداشتم.بعد خدارو شکر امروز خوب لالا کردی.بعد ظهر هم با بابا حامد دو ساعت موندی من رفتم دانشگاه.
13 مهر 1392
1